خلاصه کتاب جامعه شناسی اخلاقی هنر – اثر حسن بلخاری قهی

خلاصه کتاب جامعه شناسی اخلاقی هنر ( نویسنده حسن بلخاری قهی )
کتاب «جامعه شناسی اخلاقی هنر» اثر ارزشمند دکتر حسن بلخاری قهی، به بررسی دقیق و جامع رابطه میان هنر، اخلاق و اجتماع می پردازد و مرجعی مهم برای درک ابعاد اخلاقی و اجتماعی هنر در بستر تحولات فکری غرب و همچنین نگاه به آن از منظر فرهنگ ایرانی-اسلامی است. این اثر با رویکردی عمیق، به پرسش های اساسی در باب نسبت هنر و اخلاق، جایگاه جامعه در ماهیت هنر و تعهد هنرمند پاسخ می دهد.
دکتر حسن بلخاری قهی، استاد برجسته دانشگاه تهران و پژوهشگر نام آشنا در حوزه های فلسفه هنر و مطالعات میان رشته ای، با کتاب «جامعه شناسی اخلاقی هنر» گام بلندی در پر کردن خلأ منابع فارسی در این حوزه برداشته است. این کتاب، نه تنها به تحلیل نظریه های مختلف در باب ماهیت و کارکرد هنر می پردازد، بلکه تعامل پیچیده میان آفرینش هنری، جهان بینی هنرمند و ساختارهای اجتماعی را مورد کاوش قرار می دهد. مباحثی چون چگونگی شکل گیری مفهوم هنر در بستر فرهنگ های مختلف، ورود جامعه به عنوان محور تبیین ماهیت هنر، و تحولات اندیشه ای که رابطه هنر و اخلاق را دستخوش تغییر کرده اند، در این کتاب با دقت و وسواس علمی بررسی می شوند. این مقاله، خلاصه ای جامع و تحلیلی از این کتاب ارزشمند است تا مخاطبان، اعم از دانشجویان، پژوهشگران و علاقه مندان به مباحث نظری هنر، بتوانند با مفاهیم کلیدی و سیر استدلال های نویسنده آشنا شوند.
درنگی در تبیین ماهیت هنر
در اولین بخش کتاب «جامعه شناسی اخلاقی هنر»، دکتر بلخاری به ریشه یابی و تحولات مفهوم هنر می پردازد؛ تحولاتی که ماهیت و جایگاه هنر را در بستر فرهنگ های گوناگون و دوره های تاریخی متمایز، شکل داده اند. این درنگ، با نگاهی به دو بستر مهم فکری، یعنی فرهنگ ایرانی اسلامی و فرهنگ غربی، آغاز می شود.
سیر مفهوم هنر در فرهنگ ایرانی اسلامی
در فرهنگ غنی ایرانی و اسلامی، هنر هرگز صرفاً به مثابه یک فعالیت زیبایی شناختی صرف در نظر گرفته نشده است. در این دیدگاه، هنر با ابعاد معنوی، عرفانی و فلسفی گره خورده است. ماهیت هنر در این بستر، نه تقلید صِرف از واقعیت بیرونی است و نه صرفاً ابزاری برای بیان احساسات فردی هنرمند. بلکه هنر به مثابه تجلی گاه حقیقت مطلق، نمادی از زیبایی الهی و ابزاری برای تعالی روح و رسیدن به کمال معنوی تلقی می شود. هنرمند در این چارچوب، واسطه ای است که با شهود و بینش خود، جلوه هایی از حقیقت غایی را در قالب فرم های هنری متجلی می سازد. از منظر عرفانی، هر اثر هنری می تواند دروازه ای به سوی عوالم بالاتر باشد و مخاطب را به تفکر در باب معنای هستی و اتصال با امر متعالی سوق دهد. این نگرش، هنر را در خدمت اخلاق و تعالی وجودی انسان می داند و مرزهای میان زیبایی و حقیقت را محو می کند.
سیر مفهوم هنر در فرهنگ غربی
در مقابل، سیر تحول مفهوم هنر در فرهنگ غربی مسیری متفاوت را پیموده است که از یونان باستان آغاز شده و تا عصر حاضر ادامه یافته است. این مسیر با نقاط عطف مهمی همچون رنسانس، عصر روشنگری و ظهور مدرنیسم همراه بوده که هر یک تأثیر عمیقی بر تعریف و جایگاه هنر نهاده اند.
یونان باستان: هنر به مثابه تقلید و نگاه اخلاقی افلاطون و ارسطو
در یونان باستان، مفهوم محاکات یا «میمزیس» به عنوان هسته اصلی تعریف هنر مطرح بود. افلاطون، فیلسوف نامی، هنر را تقلید از عالم مثل و ایده ها می دانست؛ اما با توجه به اینکه آثار هنری زمینی را تقلیدی از تقلید می پنداشت، آن ها را در رده ای پایین تر از حقیقت قرار می داد و به دلیل نگرانی از تأثیرات اخلاقی و اغفال کننده هنر، در «مدینه فاضله» خود، جایگاه محدودی برای شعرا و هنرمندان قائل بود. دغدغه اصلی افلاطون، حفظ اخلاقیات و هدایت شهروندان به سمت فضیلت بود و هنر را تنها در صورتی می پذیرفت که در خدمت این هدف عالی قرار گیرد.
در مقابل، ارسطو با وجود پذیرش مفهوم میمزیس، دیدگاهی متفاوت تر و مثبت تر نسبت به هنر داشت. او هنر را نه صرفاً تقلید، بلکه بازنمایی واقعیت می دانست که می تواند جنبه های کلی و جهانی حقیقت را آشکار سازد. ارسطو بر کارکرد «کاتارسیس» (تطهیر و پالایش روحی) در هنر، به ویژه در تراژدی، تأکید می کرد. از نظر او، تماشای آثار هنری می توانست با برانگیختن عواطف بیم و ترحم، به پالایش روحی مخاطب و در نتیجه، به رشد اخلاقی او کمک کند. بدین ترتیب، هنر از دیدگاه ارسطو، کارکردی اخلاقی و تربیتی داشت و وسیله ای برای تعالی روح انسان به شمار می آمد.
رنسانس و ظهور اومانیسم: تحول نگاه به انسان و جهان
رنسانس در اروپا، با تولد «انسان نو»، نقطه عطفی در تاریخ تفکر غربی محسوب می شود. این دوره، حاصل نگرش های جدید بشر غربی به انسان و جهان بود که به ظهور «اومانیسم» یا انسان گرایی انجامید. در این دوره، محوریت از خدا و مفاهیم الهی به انسان منتقل شد و انسان به جایگاه مرکزی در هستی دست یافت. این تحول بنیادین، عمیق ترین پیامدهای فکری، معرفتی، دینی، سیاسی، اجتماعی و البته هنری را در پی داشت. اگر پیش از این، افلاطون و ارسطو نقش دولت را ترویج فضائل اخلاقی و پرورش روحیه اخلاقی شهروندان می دانستند، با ظهور اومانیسم، مفاهیم اخلاقی و تعهد اجتماعی از اولویت خارج شده و در حاشیه قرار گرفتند. هنر نیز از این تغییر نگرش بی نصیب نماند.
عصر روشنگری: خروج اخلاق از اولویت
با آغاز عصر روشنگری و ظهور فیلسوفانی چون جان لاک، توماس هابز و ماکیاولی، وظیفه دولت صرفاً تأمین امنیت و رفاه شهروندان تلقی شد و دغدغه های اخلاقی و مسئولیت های اجتماعی که پیش تر جزء اولویت ها بودند، کم رنگ شدند. جان لاک وظیفه دولت را فقط تأمین امنیت و رفاه می دانست و توماس هابز انسان را گرگ انسان می خواند و ماکیاولی شهریاران را بی رحم توصیف می کرد. این دگرگونی در تفکر سیاسی و اجتماعی، به تدریج بر هنر نیز تأثیر گذاشت و زمینه را برای استقلال هنر از اخلاق و جامعه فراهم آورد.
استقلال زیبایی شناسی: بومگارتن و کانت؛ من مدرن و تخیل خلاق
یکی از مهم ترین پیامدهای عصر روشنگری در حوزه هنر، استقلال زیبایی شناسی به عنوان یک رشته مطالعاتی مستقل بود. الکساندر گوتلیب بومگارتن با ابداع واژه «زیبایی شناسی» (Aesthetics)، این حوزه را به صورت آکادمیک معرفی کرد. اما این ایمانوئل کانت بود که با نظریه پردازی هوشمندانه خود، زیبایی شناسی را به جایگاهی مستقل ارتقا داد. نظریه کانت در باب «بی غرضی زیبایی شناختی»، بیانگر آن بود که تجربه زیبایی شناختی نباید تحت تأثیر منفعت یا ملاحظات اخلاقی باشد. این تفکر، راه را برای ظهور ایده های هنری جدید باز کرد؛ جایی که «تخیل خلاق» جایگزین تسلط تکنیک شد و به تعبیر میکل آنژ، در هنر «مغز به جای دست نشست». نظریه تقلید (میمزیس) جای خود را به نظریه «بیان» داد که بر محوریت سوبژه (فاعل شناسایی) تأکید می کرد و این با تحولات فلسفی آن دوران که فلسفه را مقهور قدرت سوبژه کرده بود، همخوانی داشت.
هنر و اجتماع؛ تأملی در رویکرد جامعه شناسانه به هنر
با ورود به قرن بیستم، مباحث نظری هنر از دایره صرفاً فلسفی فراتر رفت و «جامعه شناسی هنر» به عنوان یک حوزه مطالعاتی مهم پدیدار شد. سخن اصلی نظریه های جامعه شناسی هنر، محوریت جامعه و اجتماع در تبیین ماهیت هنر بود. در این بخش، دکتر بلخاری به بررسی رویکردهای مختلف جامعه شناختی به هنر می پردازد که هر یک تلاش کرده اند نسبت میان هنر و ساختارهای اجتماعی را تبیین کنند.
رویکردهای جامعه شناختی به هنر در قرن بیستم
قرن بیستم، شاهد ظهور نظریه های متعددی در حوزه جامعه شناسی هنر بود که هر یک از منظر خاص خود، به تحلیل رابطه هنر با اجتماع می پرداختند. این نظریه ها، برخلاف رویکردهای پیشین که محوریت را به هنرمند (نظریه های میمزیس و بیان) یا به اثر هنری (نظریه های فرم و تجربه زیبایی شناختی) می دادند، جامعه و یا جمعی از هنرمندان با عناوینی چون «جهان هنر»، «میدان های هنر» یا «نهادهای هنری» را محور تبیین مفهوم هنر می دانستند.
ظهور سوسیالیسم و مارکسیسم: هنر ابزار ایدئولوژیک
ظهور سوسیالیسم و مارکسیسم در اوایل قرن بیستم، به ویژه با به قدرت رسیدن نظام های کمونیستی، فصلی جدید در مباحث نظری هنر گشود. این جنبش ها، که بنیادشان بر اصالت جامعه و غلبه مطلق جامعه بر فرد بود، کاربرد وسیعی را برای هنر در پیشبرد اهداف ایدئولوژیک خود متصور بودند.
تولستوی: هنر چیست؟ و تعهد اجتماعی
پیش از ظهور گسترده نظریه های سوسیالیستی، لئو تولستوی، نویسنده مشهور روسی، در کتاب «هنر چیست؟» دیدگاهی پیشروانه درباره نقش اجتماعی هنر مطرح کرد. او هنر را نه صرفاً لذت و سرگرمی، بلکه «موضوعی بزرگ» و «عضوی از حیات انسانیت» می دانست که «شعور معقول انسان ها را به حوزه احساس منتقل می کند». تولستوی بر این باور بود که هنر حقیقی باید شعور برادری و اتحاد متقابل انسان ها را پرورش دهد و به جای اجبار و زور، همزیستی مسالمت آمیز را از طریق فعالیت آزاد و شادی بخش انسان ها محقق سازد.
«هنر لذت و سرگرمی نیست، هنر موضوع بزرگی است. هنر یک عضو حیات انسانیت است که شعور معقول انسان ها را به حوزه احساس منتقل می کند. در عصر ما، شعور دینی عمومی انسان ها عبارت از شناسایی برادری آدمیان و نیکبختی ایشان از راه اتحاد متقابل افراد با یکدیگر است. هنر حقیقی باید روش های گوناگون به کار بردن این شعور را پیش پای حیات بشر بگذارد. هنر باید این شعور را به حوزه احساس انتقال دهد.»
لنین و مائو: هنر به عنوان «پیچ و پیچ گوشتی» حزب
لنین و مائو، رهبران انقلاب های کمونیستی، دیدگاه ابزارانگارانه ای نسبت به هنر داشتند. لنین تأکید می کرد که «برای ما مهم ترین هنر، از میان تمام هنرها، سینماست» و ادبیات را «پیچ و پیچ گوشتی» یک مکانیسم بزرگ سوسیال دموکراتیک (کمونیستی) می دانست که باید در خدمت خواسته عمومی پرولتاریا و به حرکت درآمده توسط پیشروان سیاسی طبقه کارگر باشد. مائو نیز نقش هنر و ادبیات را در جهت «بالا بردن سطح» در مسیر پیشرفت کارگران، دهقانان و سربازان تبیین می کرد. این رویکرد، هنر را به ابزاری برای تبلیغ ایدئولوژی و شکل دهی به افکار عمومی تبدیل کرد.
ژودانف و رئالیسم سوسیالیستی: نظریه مهندسی اجتماعی و بازتاب
آندری ژدانف، نظریه پرداز شوروی، نظریه «رئالیسم سوسیالیستی» را مطرح کرد که هنر را موظف می دانست واقعیت را در طول تکامل انقلابی اش به صورت حقیقی و تاریخی نشان دهد. این نظریه، که بر مهندسی اجتماعی و بازتاب واقعیت به شیوه مطلوب تأکید داشت، هنرمندان را به خلق آثاری تشویق می کرد که ایدئولوژی سوسیالیستی را تقویت کنند و در خدمت ساخت جامعه ای جدید باشند.
لوکاچ: رئالیسم انتقادی
جورج لوکاچ، فیلسوف و منتقد ادبی مارکسیست، با وجود پذیرش رئالیسم، بر مفهوم «رئالیسم انتقادی» تأکید می کرد. او هنر را بازتاب صرف واقعیت نمی دانست، بلکه معتقد بود هنر باید با نمایش تناقضات و تضادهای اجتماعی، به نقد و افشای نابرابری ها بپردازد و راه را برای تغییر انقلابی هموار سازد.
مخالفان رئالیسم سوسیالیستی: برتولت برشت و لویی آلتوسر
در مقابل جریان رئالیسم سوسیالیستی، برخی متفکران مارکسیست نیز با رویکردهای تقلیل گرایانه به هنر مخالفت کردند. برتولت برشت، نمایشنامه نویس آلمانی، با تأکید بر تئاتر حماسی و «فاصله گذاری»، سعی در جلوگیری از همذات پنداری تماشاگر با شخصیت ها داشت تا مخاطب بتواند با نگاهی انتقادی به مسائل اجتماعی بنگرد. لویی آلتوسر، فیلسوف مارکسیست ساختارگرا، نیز معتقد بود هنر نه صرفاً بازتاب ایدئولوژی، بلکه نوعی «آگاهی ایدئولوژیک» است که می تواند با فاصله گرفتن از واقعیت، آن را به گونه ای انتقادی آشکار سازد.
نظریه های غیر مارکسیستی
در کنار رویکردهای مارکسیستی، جامعه شناسی هنر شاهد ظهور نظریه های غیر مارکسیستی نیز بود که از منظرهای متفاوتی به تحلیل هنر و جامعه می پرداختند.
پیر بوردیو: نظریه تمایز (Distinction Theory) و سرمایه های فرهنگی
پیر بوردیو، جامعه شناس فرانسوی، با طرح نظریه «تمایز»، نشان داد که سلیقه های هنری و فرهنگی افراد صرفاً امری شخصی نیست، بلکه بازتابی از جایگاه اجتماعی و اقتصادی آن هاست. او مفاهیمی چون «سرمایه فرهنگی»، «سرمایه اجتماعی» و «ها بیتوس» را معرفی کرد که نشان می داد چگونه افراد در طول زندگی خود، با کسب دانش و مهارت های فرهنگی و اجتماعی، جایگاه خود را در میدان های مختلف اجتماعی تثبیت می کنند. از نظر بوردیو، هنر و مصرف هنری، ابزارهایی برای تمایز و بازتولید نابرابری های اجتماعی هستند.
جرج دیکی: نظریه نهادی (Institutional Theory)
جرج دیکی، فیلسوف هنر آمریکایی، با طرح «نظریه نهادی هنر»، مفهوم هنر را نه در ماهیت ذاتی آن، بلکه در چارچوب نهادهای هنری تعریف کرد. او معتقد بود که یک شیء زمانی هنر تلقی می شود که توسط «جهان هنر» (Artworld) – متشکل از هنرمندان، منتقدان، موزه ها، گالری ها و مخاطبان – به عنوان اثر هنری پذیرفته و به رسمیت شناخته شود. این نظریه، به نقش قدرتمند نهادها در تعریف و مشروعیت بخشی به آثار هنری تأکید دارد.
تحول مفهوم هنر و تعاریف مرتبط
با این تحولات گسترده در رویکردهای جامعه شناختی به هنر، مفهوم و ماهیت هنر دچار دگرگونی عمیقی شد. تعاریف هنر و تعهد، هنر و اخلاق، و هنرمند و جامعه نیز در پی این دگرگونی ها تغییر یافتند. دیگر هنر صرفاً تقلید یا بیان احساسات فردی نبود، بلکه پدیده ای اجتماعی تلقی می شد که در تعامل پیچیده با ساختارهای قدرت، ایدئولوژی ها و نهادها قرار داشت. این تغییر دیدگاه، پرسش های جدیدی را در باب مسئولیت اجتماعی هنرمند و نقش هنر در شکل دهی به جامعه مطرح ساخت.
انسان، هنر، و جهان بینی
در این بخش از کتاب، دکتر بلخاری به یکی از مهم ترین ابعاد آفرینش هنری، یعنی پیوند میان هنر، هنرمند و جهان بینی او، می پردازد. این پیوند، نه تنها بر چگونگی خلق اثر هنری تأثیر می گذارد، بلکه می تواند بر درک و تفسیر مخاطب از آن اثر نیز مؤثر باشد.
نسبت هنر، هنرمند و جهان بینی
هر هنرمندی، با جهان بینی خاص خود به هستی می نگرد. این جهان بینی، مجموعه ای از باورها، ارزش ها، فلسفه ها و دیدگاه هاست که فرد از زندگی، انسان و جهان دارد. این مجموعه فکری، به طور ناخودآگاه یا آگاهانه، بر انتخاب موضوعات، شیوه بیان، انتخاب رنگ ها، فرم ها و حتی پیام نهایی اثر هنری تأثیر می گذارد. یک هنرمند با جهان بینی توحیدی، ممکن است به خلق آثاری بپردازد که جلوه های الهی را در طبیعت یا انسان به تصویر کشد، در حالی که یک هنرمند با دیدگاه ماتریالیستی، ممکن است بر رنج های مادی انسان یا مسائل اجتماعی متمرکز شود.
علاوه بر جهان بینی فردی هنرمند، جهان بینی جمعی یک جامعه نیز نقش مهمی در شکل گیری هنر آن ایفا می کند. هنر هر دوره و فرهنگی، تا حد زیادی بازتاب دهنده باورها، ارزش ها و آرمان های آن جامعه است. برای مثال، هنر دوران رنسانس اروپا، با محوریت انسان و شکوفایی استعدادهای انسانی، بازتابی از جهان بینی اومانیستی آن عصر بود. در مقابل، هنر اسلامی با تأکید بر تجرید، وحدت و زیبایی مطلق، ریشه در جهان بینی توحیدی و عرفانی دارد. در نتیجه، نمی توان هنر را پدیده ای کاملاً مستقل از جهان بینی هنرمند و جهان بینی حاکم بر جامعه ای که در آن خلق می شود، دانست.
هنر در فرهنگ های شرقی
این بخش به مقایسه دیدگاه های شرقی نسبت به هنر با رویکردهای غربی می پردازد. در فرهنگ های شرقی، به ویژه آن هایی که ریشه های عمیق معنوی و فلسفی دارند، هنر اغلب با بعد معنوی و ارتباط با حقیقت گره خورده است. در سنت های شرقی، هنر نه تنها وسیله ای برای لذت بخشیدن یا بازنمایی واقعیت است، بلکه راهی برای رسیدن به معرفت، آگاهی و اتصال با امر متعالی است. برای مثال، در هنر شرق آسیا، نقاشی منظره می تواند نه صرفاً نمایش طبیعت، بلکه ابزاری برای تأمل در جهان بینی بودایی یا تائویی باشد. در هنر اسلامی نیز، همان طور که پیش تر اشاره شد، هنر تجلی گاه اسماء و صفات الهی است و هنرمند تلاش می کند تا با رعایت اصول معنوی، اثری بیافریند که مخاطب را به یاد مبدأ هستی بیندازد. این رویکردها تفاوت های آشکاری با تمرکز بر استقلال هنر و فردیت هنرمند در غرب مدرن دارند.
هنر و اخلاق
یکی از محوری ترین و دیرینه ترین مباحث در فلسفه و جامعه شناسی هنر، بحث رابطه میان هنر و اخلاق است. این رابطه از دیرباز مورد تأمل فیلسوفان و اندیشمندان قرار گرفته و دیدگاه های متفاوتی را رقم زده است. این بخش از کتاب به بررسی سیر تاریخی این رابطه و نظریه های مختلف در این زمینه می پردازد.
آغازین رویکردهای فلسفی در تبیین نسبت میان هنر و اخلاق
بحث رابطه هنر و اخلاق، ریشه ای عمیق در فلسفه یونان باستان دارد و با دیدگاه های افلاطون و ارسطو آغاز می شود.
افلاطون، هنر و اخلاق
افلاطون، فیلسوف آرمان گرای یونانی، از نخستین کسانی بود که به طور جدی به رابطه هنر و اخلاق پرداخت. همانطور که پیش تر ذکر شد، او هنر را نوعی «تقلید» (میمزیس) می دانست. از آنجایی که به اعتقاد او، عالم مادی خود تقلیدی از عالم مُثُل و ایده هاست، هنرِ زمینی، تقلیدی از تقلید است و بنابراین، از حقیقت فاصله دارد. نگرانی اصلی افلاطون، تأثیرات مخرب هنر بر اخلاق جامعه، به ویژه جوانان، بود. او معتقد بود که برخی اشکال هنری، مانند نمایشنامه هایی که عواطف منفی را برمی انگیزند یا شخصیت های غیراخلاقی را به تصویر می کشند، می توانند به فساد اخلاقی شهروندان منجر شوند. از این رو، در «جمهور» خود، قوانینی سختگیرانه برای هنر و هنرمندان وضع کرد و تنها هنری را مجاز می دانست که در خدمت پرورش فضائل اخلاقی و رسیدن به آرمان های مدینه فاضله باشد.
ارسطو، هنر و اخلاق
ارسطو، شاگرد افلاطون، با وجود پذیرش مفهوم تقلید، دیدگاهی متعادل تر و پیچیده تر نسبت به هنر داشت. او هنر را نه صرفاً تقلید، بلکه بازنمایی خلاقانه واقعیت می دانست که می تواند جنبه های کلی و جهانی حقیقت را آشکار سازد. مهم ترین سهم ارسطو در بحث رابطه هنر و اخلاق، نظریه «کاتارسیس» (Catharsis) یا پالایش روح است که در زمینه تراژدی مطرح کرد. او معتقد بود که تماشای تراژدی، با برانگیختن عواطف «ترس» و «شفقت» در مخاطب، منجر به پالایش و تخلیه این عواطف می شود و در نتیجه، تجربه زیبایی شناختی به رشد اخلاقی و روانی فرد کمک می کند. بدین ترتیب، هنر از دیدگاه ارسطو، کارکردی اخلاقی و تربیتی داشت و می تواند وسیله ای برای ارتقای فضائل باشد.
فلوطین، هنر و اخلاق
فلوطین، فیلسوف نو افلاطونی، با تأکید بر زیبایی مطلق و عالم مُثُل، هنر را راهی برای رسیدن به این زیبایی مطلق می دانست. او معتقد بود که هنرمند با الهام از عالم ایده ها، فرم های زمینی را به گونه ای می آفریند که بتوانند بازتابی از زیبایی الهی باشند. از نظر فلوطین، تجربه زیبایی شناختی می تواند روح را به سوی مبدأ هستی و حقیقت غایی رهنمون سازد و بدین ترتیب، هنر کارکردی معنوی و اخلاقی در مسیر تعالی انسان پیدا می کند.
نقش اخلاقی هنر در تعالی فرهنگی
پس از این رویکردهای آغازین، نظریه های متعددی در طول تاریخ به بحث از نقش اخلاقی هنر در تعالی فرهنگی پرداخته اند که به چند دسته اصلی تقسیم می شوند:
نظریه اصالت اخلاق یا کارکرد اخلاقی هنر
این نظریه معتقد است که هنر باید در خدمت اخلاق باشد و هدف اصلی آن، پرورش فضائل اخلاقی، آموزش ارزش ها و بهبود وضعیت اجتماعی است. از این دیدگاه، ارزش یک اثر هنری بیش از آنکه به فرم یا تکنیک آن وابسته باشد، به پیام اخلاقی و تأثیر مثبت آن بر جامعه بستگی دارد. دیدگاه افلاطون و بسیاری از نظریه های دینی و ایدئولوژیک، در این دسته جای می گیرند.
نظریه استقلال اثر هنری (هنر برای هنر)
در مقابل، این نظریه بر استقلال مطلق هنر از هرگونه کارکرد اخلاقی، اجتماعی یا سیاسی تأکید دارد. شعار «هنر برای هنر» (L’art pour l’art) که در قرن نوزدهم مطرح شد، بیانگر این دیدگاه است که هدف اصلی هنر، زیبایی و لذت زیبایی شناختی صرف است و نباید به ابزاری برای اهداف بیرونی تبدیل شود. طرفداران این نظریه معتقدند که هنر باید آزاد از هرگونه قید و بند باشد و تنها به دنبال تحقق زیبایی درونی خود باشد.
نظریه هنر و انحطاط اخلاقی
برخی نظریه پردازان، به ویژه در دوران مدرن، هشدار داده اند که هنر نه تنها ممکن است در خدمت اخلاق نباشد، بلکه می تواند منجر به فساد و انحطاط اخلاقی نیز شود. این دیدگاه، به ویژه با ظهور جریان های هنری رادیکال و جنجالی، قوت گرفت. از این منظر، برخی آثار هنری می توانند ارزش های سنتی را به چالش بکشند، بی بندوباری را ترویج کنند یا خشونت و تباهی را عادی سازی کنند. این نگرانی ها، به ویژه در میان محافظه کاران و گروه های مذهبی، همواره مطرح بوده است.
نقش هنر در پرورش فضائل و رشد فرهنگی جامعه
فارغ از افراط و تفریط ها، بسیاری از متفکران بر این باورند که هنر می تواند نقش بسزایی در پرورش فضائل انسانی و رشد فرهنگی جامعه ایفا کند. هنر با ایجاد همدلی، افزایش آگاهی، تحریک تفکر انتقادی و ایجاد تجربه های زیبایی شناختی عمیق، می تواند به غنای زندگی انسان و ارتقای سطح فرهنگی جامعه کمک کند. این نقش، می تواند از طریق نمایش ارزش های والای انسانی، نقد سازنده معضلات اجتماعی، یا صرفاً با ایجاد فضایی برای تأمل و درک زیبایی صورت گیرد.
هنر و تعهد اخلاقی و اجتماعی
در ادامه بحث رابطه هنر و اخلاق، کتاب به طور ویژه به موضوع «تعهد اخلاقی و اجتماعی» هنرمند می پردازد. این بحث، به خصوص با ظهور دیدگاه های مدرن و جنبش های اجتماعی و سیاسی، اهمیت بیشتری پیدا کرده است. آیا هنرمند در قبال جامعه خود مسئول است؟ آیا اثر هنری باید پیامی اخلاقی یا اجتماعی داشته باشد؟
کانت و استقلال قوه حکم (ذوق)
همانطور که قبلاً اشاره شد، ایمانوئل کانت با طرح مفهوم «بی غرضی زیبایی شناختی» در کتاب «نقد قوه حکم»، تأثیر عمیقی بر بحث استقلال هنر گذاشت. کانت معتقد بود که حکم ذوق (قوه زیبایی شناختی) باید از هرگونه غرض و منفعت آزاد باشد؛ یعنی وقتی ما زیبایی یک اثر هنری را قضاوت می کنیم، نباید این قضاوت بر اساس فایده، اخلاق یا مفهوم از پیش تعیین شده ای باشد. این استقلال ذوق، به معنای آن است که هنر برای «لذت بی غرض» است و نباید به ابزاری برای اهداف بیرونی (مانند اهداف اخلاقی یا اجتماعی) تبدیل شود. این دیدگاه کانت، پایه و اساس نظریه های بعدی در باب «هنر برای هنر» را فراهم آورد.
کانت، رمانتیسم، و نظریه هنر برای هنر
آرای کانت در باب بی غرضی زیبایی شناختی، بر جریان رمانتیسم که در اواخر قرن ۱۸ و اوایل قرن ۱۹ در اروپا شکل گرفت، تأثیر گذاشت. رمانتیسم با تأکید بر احساسات، تخیل، فردیت و خودبسندگی هنرمند، به نوعی استقلال هنر از قواعد و الزامات بیرونی را ترویج می کرد. در این بستر فکری بود که شعار «هنر برای هنر» (L’art pour l’art) توسط تئوفیل گوتیه، رمان نویس و شاعر فرانسوی، در نیمه قرن نوزدهم به اوج خود رسید. گوتیه و همفکرانش معتقد بودند که «فقط چیزی واقعاً زیباست که به درد هیچ کاری نخورد. هر چیز مفیدی زشت است، زیرا احتیاجی را بیان می کند و احتیاجات انسان، مانند مزاج بیچاره و عاجز او، پست و تنفرآور است». این دیدگاه افراطی، بر این باور بود که زیبایی تنها هدف هنر است و هنر نباید هیچ وظیفه اخلاقی، اجتماعی، سیاسی یا آموزشی داشته باشد.
نقد و نظر در باب اصالت داشتن یا نداشتن ایده هایی چون هنر برای هنر
نظریه «هنر برای هنر»، با واکنش های متفاوتی روبرو شد. برخی از منتقدان و هنرمندان، با این نظریه موافق بودند و آن را ضامن آزادی خلاقانه هنرمند و اصالت اثر هنری می دانستند. آن ها معتقد بودند که هرگونه تحمیل وظیفه ای بر هنر، منجر به کاهش کیفیت و محدود شدن پتانسیل خلاقانه آن می شود.
در مقابل، بسیاری از متفکران و هنرمندان به شدت با این نظریه مخالفت کردند. آن ها معتقد بودند که هنر نمی تواند از جامعه ای که در آن خلق می شود، جدا باشد و هنرمند، به عنوان عضوی از جامعه، مسئولیت های اخلاقی و اجتماعی خاصی دارد. این مخالفان استدلال می کردند که هنر همواره در یک بستر اجتماعی، سیاسی و فرهنگی شکل می گیرد و ناگزیر از آن تأثیر می پذیرد و بر آن تأثیر می گذارد. چشم پوشی از این تعامل، به معنای نادیده گرفتن ماهیت واقعی هنر است.
هنر، تعهد و مسئولیت اجتماعی
بحث پیرامون مسئولیت اخلاقی و اجتماعی هنرمند، به ویژه در قرن بیستم و با ظهور جنبش های اجتماعی و سیاسی مانند سوسیالیسم، اهمیت فزاینده ای یافت. دیدگاه های موافق تعهد، مانند امیل زولا، رمان نویس فرانسوی و مدافع جنبش «هنر مفید»، بر این باور بودند که هنرمند باید با هنر خود، به مسائل اجتماعی بپردازد، ظلم و نابرابری را افشا کند و به بهبود وضعیت جامعه کمک کند. آن ها معتقد بودند که هنر ابزاری قدرتمند برای بیداری وجدان عمومی و ایجاد تغییرات اجتماعی است.
در مقابل، برخی دیگر با این دیدگاه مخالفت می کردند و اعتقاد داشتند که تعهد می تواند خلاقیت هنرمند را محدود کند و هنر را به تبلیغات یا ابزاری صرف تقلیل دهد. آن ها بر این باور بودند که هنر باید آزاد باشد تا بتواند حقیقت را از هر منظری که می خواهد، بدون قید و بندهای ایدئولوژیک یا سیاسی، بیان کند. این بحث همچنان ادامه دارد و یکی از چالش های اصلی در فلسفه هنر معاصر محسوب می شود.
هنر، تعهد و خلاقیت
در بخش پایانی کتاب «جامعه شناسی اخلاقی هنر»، دکتر بلخاری به یکی از پیچیده ترین روابط در حوزه هنر می پردازد: پیوند میان تعهد (اعم از اخلاقی و اجتماعی) و خلاقیت هنری. این بخش به بررسی این پرسش محوری می پردازد که آیا تعهد می تواند به خلاقیت جهت دهد یا آن را محدود کند؟
پیوند میان خلاقیت هنری و ابعاد تعهد اخلاقی و اجتماعی
خلاقیت هنری، توانایی آفرینش چیزی نو و اصیل است. اما آیا این آفرینش باید کاملاً مستقل از جهان پیرامون هنرمند باشد؟ یا اینکه تعهدات اخلاقی و اجتماعی می توانند به عنوان یک کاتالیزور یا حتی یک جهت دهنده برای خلاقیت عمل کنند؟
برخی معتقدند که تعهد، به ویژه تعهد به ارزش های اخلاقی و انسانی یا مسائل اجتماعی، می تواند منبع الهام بخش غنی برای هنرمند باشد. زمانی که هنرمند دغدغه ای عمیق نسبت به یک موضوع اجتماعی یا یک ارزش اخلاقی دارد، این دغدغه می تواند خلاقیت او را به سوی خلق آثاری قدرتمند و تأثیرگذار هدایت کند. هنر متعهد، در این نگاه، نه تنها از اصالت هنری خود نمی کاهد، بلکه با ارتباط با مسائل مهم انسانی، عمق و معنای بیشتری پیدا می کند. برای مثال، آثار هنرمندان انقلابی یا اجتماعی که به دنبال تغییر وضعیت موجود بوده اند، غالباً از قدرت بیانی بالایی برخوردارند.
بررسی دیدگاه های مختلف در مورد این رابطه پیچیده
دیدگاه های مختلفی در این رابطه وجود دارد. برخی بر این باورند که تعهد بیش از حد، می تواند خلاقیت را به دام تکرار و شعارزدگی بیندازد. زمانی که هنرمند مجبور است پیامی از پیش تعیین شده را منتقل کند، ممکن است آزادی بیان و نوآوری او محدود شود. در این صورت، هنر به ابزاری صرف تبدیل شده و از ماهیت هنری خود فاصله می گیرد. آن ها معتقدند که خلاقیت نیازمند آزادی مطلق است تا بتواند به کشف و شهودهای جدید دست یابد، حتی اگر این کشف ها در تضاد با هنجارهای رایج باشند.
از سوی دیگر، دیدگاهی نیز وجود دارد که میان تعهد و خلاقیت تضادی نمی بیند. این دیدگاه بر آن است که تعهد می تواند به عنوان یک چارچوب یا یک نقطه شروع برای خلاقیت عمل کند، نه یک محدودیت. هنرمند می تواند با آزادی کامل، دیدگاه و دغدغه های خود را بیان کند، اما این بیان در راستای تعهدات اخلاقی و اجتماعی او قرار گیرد. این تعهد، می تواند به اثر هنری جهت و عمق ببخشد و آن را از سطح یک اثر صرفاً زیبا به یک اثر معناگرا و تأثیرگذار ارتقا دهد.
نتیجه گیری نویسنده در مورد تعادل میان تعهد و آزادی خلاقه
دکتر بلخاری در این بخش به دنبال تبیین یک تعادل ظریف میان تعهد و آزادی خلاقه است. او اشاره می کند که افراط در هر دو سو می تواند به هنر آسیب بزند. هنر مطلقاً بی تعهد ممکن است به ورطه بی تفاوتی و بی معنایی سقوط کند، در حالی که هنر کاملاً متعهد و ایدئولوژیک، ممکن است اصالت هنری و خلاقیت خود را از دست بدهد و به ابزاری برای تبلیغات تقلیل یابد.
هدف نهایی، یافتن راهی است که هنرمند بتواند هم به آزادی خلاقه خود پایبند باشد و هم از مسئولیت های اخلاقی و اجتماعی خود غافل نشود. این به معنای آن نیست که هر اثر هنری باید یک پیام مستقیم اخلاقی داشته باشد، بلکه به معنای آن است که هنرمند با آگاهی از جایگاه خود در جامعه و تأثیری که می تواند داشته باشد، اثری را خلق کند که هم از نظر هنری اصیل باشد و هم به تعالی انسانی و فرهنگی کمک کند. این تعادل، نیازمند فهم عمیق از ماهیت هنر، اخلاق و پیچیدگی های جامعه است.
نتیجه گیری و اهمیت کتاب
کتاب «جامعه شناسی اخلاقی هنر» اثر دکتر حسن بلخاری قهی، یک پژوهش عمیق و جامع در زمینه ی تعاملات پیچیده ی هنر، اخلاق و اجتماع است. این اثر با تحلیل سیر تحول مفهوم هنر از یونان باستان تا عصر مدرن و بررسی رویکردهای گوناگون فلسفی و جامعه شناختی، خواننده را به درک جامعی از ابعاد چندگانه ی هنر رهنمون می شود. بلخاری نشان می دهد که چگونه مفهوم هنر از تقلید و بیان فردی، به سمت محوریت جامعه و نهادهای هنری سوق پیدا کرده است و چگونه این تحولات، بر نسبت هنر با اخلاق، تعهد و مسئولیت اجتماعی هنرمند تأثیر گذاشته اند.
اهمیت کتاب بلخاری در این است که با رویکردی روشنگرانه، صرفاً به خلاصه سازی نظریه ها نمی پردازد، بلکه پیچیدگی های رابطه هنر، اخلاق و جامعه را در بستر تحولات فکری غرب و همچنین با نگاهی به آن از منظر فرهنگ ایرانی-اسلامی، تحلیل می کند. این کتاب نه تنها خلأ موجود در منابع فارسی را پر می کند، بلکه با تبیین بنیادهای نظری هنر، به مخاطبان کمک می کند تا در جهان پرتحول امروز، در برابر تأثیرپذیری های فرهنگی و هنری، مصونیت فکری بیابند. در دورانی که مرزهای شیشه ای دارند و رسانه ها مالکان و پردازندگان اندیشه ها هستند، شناخت بنیادهای نظری هنر و آشنایی با تحولات عمیق جهان هنر، به ویژه در نسبت وسیع میان انسان و هنر و در بعدی کلی تر جامعه و هنر، از اهمیت حیاتی برخوردار است. این شناخت به ما کمک می کند تا با درک عمیق تر پدیده های هنری، از یک سو به تحلیل دقیق تر آن ها بپردازیم و از سوی دیگر، توانایی ما در تشخیص سره از ناسره در مواجهه با جریانات هنری متنوع افزایش یابد.
در نهایت، مطالعه کامل کتاب «جامعه شناسی اخلاقی هنر» برای دانشجویان، پژوهشگران و تمامی علاقه مندان به فلسفه و جامعه شناسی هنر توصیه می شود تا با غواصی عمیق تر در مفاهیم مطرح شده، درک خود را از این حوزه ی حیاتی ارتقاء بخشند و به ابزارهای تحلیلی لازم برای مواجهه با چالش های هنری و فرهنگی عصر حاضر مجهز شوند.
آیا شما به دنبال کسب اطلاعات بیشتر در مورد "خلاصه کتاب جامعه شناسی اخلاقی هنر – اثر حسن بلخاری قهی" هستید؟ با کلیک بر روی کتاب، آیا به دنبال موضوعات مشابهی هستید؟ برای کشف محتواهای بیشتر، از منوی جستجو استفاده کنید. همچنین، ممکن است در این دسته بندی، سریال ها، فیلم ها، کتاب ها و مقالات مفیدی نیز برای شما قرار داشته باشند. بنابراین، همین حالا برای کشف دنیای جذاب و گسترده ی محتواهای مرتبط با "خلاصه کتاب جامعه شناسی اخلاقی هنر – اثر حسن بلخاری قهی"، کلیک کنید.